اگر این سطح پر از آدمهاســـــــــــــــــــــت
پس چرا این همه دلها تنهاســـــــــــــــت؟
بیخودی می گویند هیچ کس تنها نیست
چه کسی تنهانیست؟ همه از هم دورند
همه در جمع ولی تنهاینـــــــــــــــــــــــــــــد
من که در تردیدم تو چطور؟
نکند هیچکسی اینجا نیســـــــــــــــــــــــــت
گفته بود آن شاعر :
هر که خود تربیت خود نکند حیوان است
آدم آنست که او را پدر ومادر نیســـــــــت
من به آمار،به این جمــــــــــــــــــــــــــــع
و به این سطح که گویند پر از آدمهاست
مشکوکم
نکند هیچکسی اینجا نیســــــــــــــــــــت
من به آمار زمین مشکوکــــــــــــــــــــم
چه کسی گفته که این سطح پر از آدمهاست؟
من که می گویم نیست
گر که هست دلش از کثرت غم فرســـــــوده ست
یا که رنجور و غریــــــــــــــــب
خسته ومانده ودر مانده براه
پای در بند و اســـــــــــــــــــیر
سرنگون مانده به چــــــــــاه
خسته وچشــــــــــــم به راه
تا که یک آدم از آنچا برسد
همه آن جا هستــــــــــند
هیچکس آن جا نیست
وای از تنـــــــــــــــــــــــــها یی
همه آن جا هستـــــــــــــــند
هیج کس آنجا نیســـــــت
هیچکس با او نیســـــــــت
هیچکس هیچکـــــــــــــس
من به آمار زمین مشکوکم
من به آمار زمین مشکوک
چه عجب چیزی گفت
چه شکر حرفی زد
گفت:من تنهایم
هیچکس اینجا نیست
گفت:اگر اشک به دادم نرسد می شکنم
اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم
بر لب کلبه ی محصور وجود
من در این خلوت خاموش سکوت
اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم
اگر از هجر تو آهی نکشم
اندر این تنهایی
به خدا می شکنم به خدا می شکنم
من به آمار زمین شک دارم
چه کسی گفته که این سطح پر از آدمهاست؟
زندگــی چـیـسـت؟
زندگی آفتابی ست که می کند طلوع
زندگی راهی ست که میشود شروع
زندگی بادی ست که می کند عبور
زندگی کوهی ست که می کند غرور
زندگی رودی ست که می کند خروش
زندگی بلبلی ست که می کند سکوت
زندگی نم نم باران خوشی ست
زندگی سیل عظیم ناخوشی ست
زندگی شکوفه های نو بهار
زندگی مسافره یا تک سوار
زندگی با خودش سایه ی امیدُ داره
اما اَفسوس با خودش نا امیدیُ میاره
زندگی ترانه های بی اساس
زندگی عطر خوش سبزه و یاس
زندگی شروع یک راه غریب
زندگی سفر به یک راه عجیب
زندگی لحظه ی با تو بودنه
زندگی همیشه با تو موندنه
زندگی همیشه با ترس و هراس
زندگی همیشه جون سپردن و شکستنه
زندگی راز بزرگ خلقته
زندگی شعار بی تو بودنه
زندگی قلب یه دنیای بزرگ
زندگی برای من گسسته
زندگی هر چه دارد مال تو آری مال تو گر چه آشنایی و غریبی
ولی من به تنهایی و غم و غصه خودم دلخوشم فقط این مال منه از همه با وفاتره
زندگی مال تو.............................................
چقدر عجیبه ......که تا مریض نشی کسی برات گل نمیاره تا گریه نکنی
کسی نوازشت نمی کنه تا فریاد نکشی کسی به طرفت بر نمیگرده تا قصد
رفتن نکنی کسی به دیدنت نمیاد و تا وقتی نمیری کسی تو رو نمی بخشه
چقدر سخته تو چشمهای کسی که تمام عشقت رو دزدیده وبه جاش یه زخم همیشگی رو قلبت هدیه داده زل بزنی وبه جای انکه لبریز از کینه و نفرت بشی،حس کنی هنوزم دوسش داری. چقدر سخته توخیالت ساعت ها باهاش حرف بزنی اما وقتی دیدش هیچ چیزی به جز سلام نتونی بگی..... چقدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه، اما مجبور باشی بخندی تانفهمه هنوزم دوسش داری
من عشق را از انعکاس مهتاب در حوض مادر بزرگ آموختم
من ایثار را از قلب خورشید در آسمان صحرا آموختم
من زندگی را از امواج طوفانی شب دریا آموختم
من محبت را از قطره های باران بر علفزار آموختم
من صداقت را از یک رنگی ابر های سفید آموختم
من وفا را از کبوتران بر شاخه های خشکیده آموختم
من گذشت زمان را از چشم های منتظر آموختم
من عطش را از چکاوک های خانه همسایه آموختم
من ایمین را از کودکان معصوم آموختم
و من آموختم هر چه را که می خواهم فقط از معبود یکتا بخواهم
باز هم با نام تو افسا نه اى گلریز شد
باز هم در سینه ام عشق تو شور انگیز شد
باز هم همراه بوى میخک و محبو به ها
خاطراتم پر کشد با یاد تو در کوچه ها
باز هم وقتى نگاهت گیرد از من فاصله
دیده ام مى بارد اما نم نم و بىحوصله
باز قلب پنجره بر روىمن وا مى شود
باز هم پروانه اى در باغ پیدا مى شود
باز هم لاىکتابم مىنهم یک شاخه یاس
مىکنم بهر پیامى قاصدک را التماس
باز هم در هر شفق دلتنگ و دلگیر مىشوم
باز هم با یاد تو سر شار رویا مىشوم
نازنینـــــــــــــــــــم !
بی تو اینجا نا تمام افتاده ام
پخته ای بودم که خام افتاده ام
گفته بودی تا که عاقلتر شوم
آه ، می خواهی مگر کافر شوم
من سری دارم که می خواهد کمند
حالتی دارم که محتاجم به بند
کاشکی در گردنم زنجیر بود
کاشکی دست تو دامنگیربود
عقل ما سرمایه دردسر است
من جهان را زیر وبالا کرده ام
عشق خود را در تــــــو پیدا کرده ام
من دگر از هر چه جز دل خسته ام
عهد یاری با دل دل بسته ام
بر لب تو خنده مجنونی ام
خنده تو رنگی از دلخونیم
گاهی آرزو می کنم...
کاش هرگز نمی دیدمت تا امروز غم ندیدنت را
بخورم!!!
کاش لبخندهایت آنقدر زیبا نبودند که امروز آرزوی
دیدن یک لحظه
فقط یک لحظه از لبخندهای عاشقانه ات را داشته
باشم!
کاش چشمان معصومت به چشمانم خیره نمی شد
تا امروز
چشمان من به یاد آن لحظه بهانه گیرند و اشک
بریزند!
کاش حرف های دلم را بهت نگفته بودم تا امروز با
خود نگویم
" آخه او که میدونست چقدر دوستش دارم!!!!
من تو رو دیدم اما دلم در التهابه
میرم که تا در غربتم نوری بتابه
ای زندگی بی زارم از بیهوده بودن
میرم که تا پیدا کنم فردای روشن