شعرهای عاشقانه

❤آسم و پاسم ولی عاشقونه ❤ しѺ√乇 ❤

شعرهای عاشقانه

❤آسم و پاسم ولی عاشقونه ❤ しѺ√乇 ❤

خدایا...

خدایا.......

دستانم خالی اند ودلم غرق در آرزوها............

یا به قدرت بی کرانت دستانم را توانا گردان.............

یا دلم را از آرزوهای دست نیافتنی خالی کن...............

تو کجایی

کسی غیر از تو نمونده اگه حتی دیگه نیستی
همه جا بوی تو جاری خودت اما دیگه نیستی
نیستی اما مونده اسمت توی غربت شبونه
میون رنگین کمون خاطرات عاشقونه
آخرین ستاره بودی تو شب دلواپسی هام
خواستنت پناه من بود تو غروب بی کسی هام
لحظه هر لحظه پس از تو شب و گریه در کمینه
تو دیگه بر نمی گردی آخر قصه همینه

می شکنم بی تو و نیستی
به سراغم نمی آیی که ببینی
بی تو می میرم و نیستی
تو کجایی تو کجایی که ببینی

شب بی عاطفه برگشت ، شب بعد از رفتن تو
شب از نیاز من پر ، شب خالی از تن تو
با تو گل بود و ترانه ،با تو بوسه بود و پرواز
گل و بوسه بی تو گم شد بی تو پژمرده شد آواز
آخرین ستاره بودی تو شب دلواپسی هام
خواستنت پناه من بود تو غروب بی کسی هام
لحظه هر لحظه پس از تو شب و گریه در کمینه
تو دیگه بر نمی گردی آخر قصه همینه

می شکنم بی تو و نیستی
به سراغم نمی آیی که ببینی
بی تو می میرم و نیستی
تو کجایی تو کجایی که ببینی

کودکی


یادته تو اون روزای کودکی
نامه میدادیم به هم یواشکی
یادته خونه میساختیم روی آب
با یه کاغذ و یه سقف کودکی
همیشه میخندیدیم از ته دل
یادته گریه میکردیم الکی
تو میگفتی مثل باغ غزلی
من میگفتم مثل باغ میخکی
هیچکسی نمیتونست جدا کنه مارو از هم
حالا با هر کلکی
آره بچه بودیمو مست خیال راستکی
اما عشقمون نبود دروغکی
حالا اما دیگه ما بزرگ شدیم
میدونم بیدل شدی راست راسکی
تو میگی خشکیده باغ غزلت
ولی تو هنوزم یه باغ میخکی
ولی تو هنوزم یه باغ میخکی

کنارم هستی

  کنارم هستیو اما  دلم تنگ میشه هر لحظه
خودت میدونی عادت نیست فقط دوست داشتن محض
کنارم هستیو بازم بهونه هامو میگیرم
میگم وای چقدر سرد میام دستاتو میگیرم
یه وقت تنها نری جایی که از تنهایی میمیرم
از اینجا تا دم در هم بری دلشوره میگیرم
فقط تو فکر این عشقم تو فکر بودن باهم
محال پیش من باشی برم سرگرم کاری شم
میدونم که یه وقتایی دلت میگیره از کارم
روزایی که حواسم نیست بگم خیلی دوست دارم
توهم مثل منی انگار ازاین دلتنگیا داری
توهم ازبس منو میخوای یه جورایی خود آزاری
کنارم هستیو انگارهمین نزدیکیاس دریا
مگه موهاتو وا کردی که موجش اومده اینجا
قشنگ رد پای عشق بیا بی چتر زیر برف
اگه حال منو داری میفهمی یعنی چی این حرف


خاطره

اجازه بی اجازه
حرفی دیگه نمونده
ایندفعه دیگه قلبم
دست چشاتو خونده
فصل دوباره ای نیست
اخر قصه اینه
من نمیخوام که چشمات
شکستنو ببینه
وقتشه
قفل این محوتو میشکنم
تشنه ی از تو گذشتنم
این منم این منم
عشقتو بعد از این میشه یه خاطره
باید از خاطر من بره
اینجوری بهتره
من بعد تو
از غروب تو نفس میگیرم
بعد تو میشکفم
خنده هامو پس میگیرم
تو بعد من
طرح زخمیه روی پیرهن
خم میشی
میشکنی
بعد لحظه ی رفتن من

من بی تو خوبه خوبم

دلخوش تراز همیشه

با رفتنت غم واسه من افسانه میشه

من باتو تلخ و خسته چشماتو غم میگره

تو این قفس بی هم نفس قلبت میمیره

عین شین قاف

آسمانی ها هبوط کردند

زمینی ها آسمانی شدند

آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد

می دانم کار اوست

گاه مجسم در هیبت درختی و گاه حلول کرده در چشمی

گاه در فغان  مادری هنگام تولد من کوچکش

و گاه به آرامی شبنم اشک در شب های دلتنگی

همه این ها از سنگینی قاف است بر دوش آدمی

هدفی که به آدمی ، آدمیت بخشید و آبروی رفته اش را برگرداند

هدفی که معجزه بشر است و غایت انسانیت .

پاس بداریمش تا شاید آبرویمان بازگردد .

نه در خیابان ... !

زندگی

شب آرامی بود

می روم در ایوان، تابپرسم از خود

زندگی یعنی چه؟

مادرم سینی چایی در دست

گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من

خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا

لب پاشویه نشست

پدرم دفتر شعری آورد، تکه بر پشتی داد

شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین

با خودم می گفتم :

زندگی، راز بزرگی است که در ما جارست

زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست

رود دنیا جاریست

زندگی ، آبتنی کردن در این رود است

وقت رفتن به همان عریانی که به هنگام ورود آمده ایم

دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟

هیچ!!!

زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند

شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری

شعله گرمی امید تو را ، خواهد کشت

زندگی درک همین اکنون است

زندگی شوق رسیدن به همان

فردایی است ، که نخواهد آمد

تو نه در دیروزی ، و نه در فردایی

ظرف امروز ، پر از بودن توست

شاید این خنده که امروز ، دریغش کردی

آخرین فرصت همراهی با ، امید است

زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک ،

به جا می ماند