شعرهای عاشقانه

❤آسم و پاسم ولی عاشقونه ❤ しѺ√乇 ❤

شعرهای عاشقانه

❤آسم و پاسم ولی عاشقونه ❤ しѺ√乇 ❤

به خودم قول میدهم

 

به خودم قول میدهم تورا فراموش کنم

به خودم قول میدهم خاطرات روزهای با تو بودن را فراموش کنم
به خودم قول میدهم جمله های عاشقانه ات رافراموش کنم
به خودم قول میدهم نگاه معصومانه ات را فراموش کنم
به خودم قول میدهم لبخندهای شیرینت را فراموش کنم
به خودم قول میدهم تصویر زیبای چهره ات را ازذهنم پاک کنم
به خودم قول میدهم دیگر نامه هایت را مرور نکنم
به خودم قول میدهم دیگر قلبم به عشق تو نتپد
به خودم قول میدهم دیگر به عشق توزیر باران 
نروم
به خودم قول میدهم دیگر به عشق تو زیر نور مهتاب ننشینم
به خودم قول میدهم دیگر به عشق تو به دیدار دریا نروم
به خودم قول میدهم دیگربه
عشق توبه آسمان نگاه نکنم
به خودم قول میدهم دیگربه عشق تو به چشمکهای ستاره ها 
نگاه نکنم
به خودم قول میدهم دیگر درلحظه های 
تنهاییم به توفکر نکنم
به خودم قول میدهم اگر باز تورا دیدم به چشمهایت نگاه نکنم
به خودم قول میدهم اگر باز تورا دیدم دلم هوایی نشود
 به خودم قول میدهم 
کسی اشکم را نبیند
به خودم قول میدهم کسی از دل شکسته ام باخبر نشود
به خودم قول میدهم بخاطر ازدست دادنت از خدا گلایه نکنم
اما...
نمیدانم آیا میتوانم به قولهایم عمل کنم؟
آیا میتوانم تنهایی  راتحمل کنم؟ 

 

ساحل

 

   ساحل افتاده گفت:گرچه بسی زیستم 

                                   هیچ نه معلوم گشت, آه ه  که من کیستم!   

 

موج خروشنده ای تیز خرامید و گفت

                             هستم اگر میروم گر نروم نیستم! 

 

 

تصاویر زیباسازی _ سایت پارس اسکین _ بخش تصاویر زیباسازی _ سری اول

  

رفتن

 تصاویر زیباسازی _ سایت پارس اسکین _ بخش تصاویر زیباسازی _ سری اول 

 کاش زیستنم رو به اتمام باشد...

بروم بی انکه رنجشی به دل داشته باشم...

بروم  بی هیاهو...

اینجا جایی برای من نیست... 

    

 

خانه متروکه

                                                                                            

 

کسی دیگر نمی کوبد در این خانه متروکه ویران را

کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم!!!

ومن شمع می سوزم  ودیگر هیچ چیز از من نمی ماند

ومن گریان ونالانم ومن تنهای تنهایم !!!

درون کلبه ی خاموش خویش اما

کسی حال من غمگین نمی پرسد!!!

و من دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم

درون سینه ی پرجوش خویش اما!!!

کسی حال من تنها نمی پرسد

ومن چون تک درخت زرد پاییزم !!!

که هر دم با نسیمی میشود برگی جدا از او

ودیگر هیچی از من نمی ماند!!!

                                                                         

جزیره

 

در روزگارهای قدیم جزیره ای دور افتاده بود که همه احساسات در آن زندگی می کردند: شادی، غم، دانش عشق و باقی

احساسات . روزی به همه آنها اعلام شد که جزیره در حال غرق شدن است. بنابراین هر یک شروع به تعمیر قایقهایشان

کردند.

اما عشق تصمیم گرفت که تا لحظه آخر در جزیره بماند. زمانیکه دیگر چیزس از جزیره روی آب نمانده بود عشق تصمیم گرفت

تا برای نجات خود از دیگران کمک بخواهد. در همین زمان او از ثروت با کشتی یا شکوهش در حال گذشتن از آنجا بود کمک

خواست.

“ثروت، مرا هم با خود می بری؟”

ثروت جواب داد:

“نه نمی توانم. مفدار زیادی طلا و نقره در این قایق هست. من هیچ جایی برای تو ندارم.”

عشق تصمیم گرفت که از غرور که با قایقی زیبا در حال رد شدن از جزیره بود کمک بخواهد.

“غرور لطفاً به من کمک کن.”

“نمی توانم عشق. تو خیس شده ای و ممکن است قایقم را خراب کنی.”

پس عشق از غم که در همان نزدیکی بود درخواست کمک کرد.

“غم لطفاً مرا با خود ببر.”

“آه عشق. آنقدر ناراحتم که دلم می خواهد تنها باشم.”

شادی هم از کنار عشق گذشت اما آنچنان غدق در خوشحالی بود که اصلاً متوجه عشق نشد.

ناگهان صدایی شنید:

” بیا اینجا عشق. من تو را با خود می برم.”

صدای یک  بزرگتر بود. عشق آنقدر خوشحال شد که حتی فراموش کرد اسم ناجی خود را بپرسد. هنگامیکه به خشکی رسیدند

ناجی به راه خود رفت.

عشق که تازه متوجه شده بود که چقدر به ناجی خود مدیون است از دانش که او هم از عشق بزرگتر بود  پرسید:

” چه کسی به من کمک کرد؟”

دانش جواب داد: “او زمان بود.”

زمان؟ اما چرا به من کمک کرد؟”

دانش لبخندی زد و با دانایی جواب داد که: 

“چون  تنها زمان بزرگی عشق را درک می کند.” 

                                                       

بهار

 

 بهار 

چشمای نازت و وا کن

حیف اشکات که بریزه  

بگو عشقمون همیشه  

واسه خاطرت عزیزه

می دونم برات عزیزه

دونه دونه اشکات رو گونه هامه

وقتی تو نباشی اینا باهامه

می مونی تو قلبم واسه همیشه

تو رو کم میارم تو روزگارم

همه وجودم تویی بهارم

بدون تو تنهام نگو نمیشه

هوا وقتی بوی نم داره دلم خیلی می گیره

ندونستی گل یاس من دلم بی تو می میره

من و سپردی به پرسه های بارون

رفتی از لحظه هامون آسون  

هر روز کنار یاس گلدون به انتظارتم تو ایوون

هنوزم تو خاطرتم تو رو هر نفس می بینم

چه غریبه ام  بی تو اینجا

تو رو می خوام نازنینیم

از پس سپیده صبح می دونم میای دوباره 

 گل سرخ و صبح و شبنم , من و بارون و  ستاره                                                                                               

                                                                         تصاویر زیباسازی _ سایت پارس اسکین _ بخش تصاویر زیباسازی _ سری اول  

عشق...

 

عشق کلمه ایست که بار ها شنیده می شود ولی شناخته نمی شود.
عشق صداییست که هیچ گاه به گوش نمی رسد ولی گوش را کر می کند.
عشق نغمه ی بلبلیست که تا سحر می خواند ولی تمام نمی شود.
عشق رنگیست از هزاران رنگ اما بی رنگ است.
عشق نواییست پر شکوه اما جلالی ندارد.
عشق شروعیست از تمام پایان ها اما بی پایان است.
عشق نسیمیست از بهار اما خزان از آن می تراود.
عشق کوششیست از تمام وجود هستی اما بی نتیجه.                                                
عشق کلمه ایست بی معنی ولی هزاران معنی دارد.
عشق.........                 

 

   تصاویر زیباسازی _ سایت پارس اسکین _ بخش تصاویر زیباسازی _ سری اول      

چقدر سخته...!

چقدر سخته...!

چقدر سخته که عشقت روبروت باشه
نتونی هم صداش باشی

چقدر سخته کـه یک دنیـا بهـا باشـی
نتـــونی کـه رهـا باشـی

چقدر سخته که بارونی بشی هرشب
نتـــونـــی آسمــون باشی

چقدرسخته که زندونی بمونی بی درودیوار
نتــونی همـــزبون باشـی

چقدرسخته که چشمات رنگ غم باشه
ولـــی ظاهــــر پـــر از خنده

چقدر سخته که عشقت آسمون باشه
ولــی آســون بـگـن چنــده

چقدر سخـته کلامــــت سـاده پرپر شـه
نتـونـی ناجیِش باشــــی

چقدر سخـته کــــه رفتــــن راه آخـر شه
نتــــونی راهیِــش باشـــی

چقدر سخته تووخونت عین مهمون شی
بپوسی خسته بیــرون شـی

چقدرسخته دلت پرباشه ساکت شی
ولی توو سینه داغون شــی

چقدر سخته که یک دنیا صدا باشی
ولـی از صحنه ی خـوندن جـدا باشی

چقـدر سخــته که نزدیک خـدا باشـی
ولی غرق ادا باشی

تو...؟

چه زیباست بخاطر تو زیستن

وبرای تو ماندن بپای تو مردن وبه عشق تو سوختن؛

وچه تلخ وغم انگیز است، دور از توبودن، برای تو گریستن؛

و به عشق و دنیای تو نرسیدن؛ ایکاش می دانستی بدون تو،

مرگ گواراترین زندگیست؛ بدون تو وبه دور ازدستهای مهربانت،

زندگی چه تلخ وناشکیباست. ایکاش می دانستی مرز خواستن کجاست،

وایکاش میدیدی قلبی راکه فقط؛

برای تو می تپد

  

آری ...

 

زمان در گذر است و این ما هستیم که به خاطره ها خواهیم پیوست

خاطره ها همیشه جاودانه نخواهند ماند ..!!

مانند انسانی که در لجنزار غرور و تعصب  خویش دست و پا می زند  غرق خواهیم شد

سرنوشت چیزی جز وهم و توهم از پیش تعیین شده نیست ..

 چگونه می توان با عشق و دوست داشتن کسی بازی کرد ..

آیا روزی با دوست داشتن تو بازی نخواهند کرد .......................؟؟؟؟؟!؟!؟